میگفت: کسی کودک دلبند مرا
با کاپشنی که صورتی بود ندید؟
یک غنچهٔ نشکفتهٔ پرپر شده را
یک دختر گوشواره قلبیّ و سفید؟
آلالهٔ من بِاَیّ ذنبٍ قُتِلتْ؟
ای حرملههای بیشرف، رذل و پلید
میزد به سر و سینه که ناگاه زعرش
با گوشِ دلش ندایی از غیب شنید:
دردانهٔ تو خفته در آغوش حسین
شد مثل علیاصغر ششماهه شهید
مهمان ملائک است «ریحانهٔ» تو
فرزند تو را خدایِ فرزند خرید
اندوه و غم از دلش برون رفت و سپس
بر روی لبش غنچهٔ لبخند دمید:
شد عاقبت کودک من ختمِ به خیر
ما را به شفاعتش امید است امید
شد ایل و تبارم همه تقدیم حسین
دردانهٔ من فدای سردار رشید...