شعری برای دختر کاپشن صورتی

می‌گفت: کسی کودک دلبند مرا
با کاپشنی که صورتی بود ندید؟

یک غنچهٔ نشکفتهٔ پرپر شده‌ را
یک دختر گوشواره قلبیّ و سفید؟

آلالهٔ من بِاَیّ ذنبٍ قُتِلت‌ْ؟
ای حرمله‌های بی‌شرف، رذل و پلید

می‌زد به سر و سینه که ناگاه زعرش
با گوشِ دلش ندایی از غیب شنید:

دردانهٔ تو خفته در آغوش حسین
شد مثل علی‌اصغر شش‌ماهه شهید

مهمان ملائک است «ریحانهٔ» تو
فرزند تو را خدایِ فرزند خرید

اندوه و غم از دلش برون رفت و سپس
بر روی لبش غنچهٔ لبخند دمید:

شد عاقبت کودک من ختمِ به خیر
ما را به شفاعتش امید است امید

شد ایل و تبارم همه تقدیم حسین
دردانهٔ من فدای سردار رشید...